کتاب چاپی
داستانی پر کشش و برگرفته از چندین پرونده و شخصیت خاص که هر کدام به دلایلی، گرفتار کید سازمان تروریستی موساد رژیم صهیونسیتی شده و ظرفیت های خود را در مسیر خطرناکی قرار داده اند. ورزشکاران حرفه ای اما ناپخته بعلاوه ارازل و اوباش به اقداماتی خطرناک علیه انقلاب و دانشمندان رو آورده و قرار است در این داستان، پرده ای از این اشتباهات و نقش جامعه بزرگ اطلاعاتی کشور در کنترل و خنثی سازی آن جنایات روایت شود.
صدای خیلی کمی از جمعیت بیرون میآمد. همه شاهد لحظۀ خفه شدن و قطع تنفس کسی بودند که در یک ماه اخیر، دو سه نفر را کشته بود. اما آن لحظه، روی زمین افتاده بود و یک دستش شکسته و کج و در خلاف مسیر بدنش افتاده بود. با آنیکی دستش هم محکم به قفسۀ سینهاش میکشید و انگار میخواست به زور اکسیژن به حلق و سینهاش بفرستد، اما نمیتوانست. وقتی داور کلید قفس را بیرون آورد و در را باز کرد و بالای سر یاشار نشست، به معنای واقعی کلمه شوکه شد. بالای سرِ یاشار شاهد آخرین تکانهای شدید پاهایش بود که به زمین کشیده میشد. فهمید که در حال جان کندن است و دیگر حتی شمارش معکوس هم فایدهای ندارد. لحظاتی گذشت. ناگهان داور از جا بلند شد و میکروفن را روشن کرد و با صدای بهتآور گفت: «کشتش! ناصر سلطان مرگ رو کشت!»