کتاب چاپی
محور اصلی داستان «چرا تو؟!»، نگاه مجدد و دقیق به روزگار امام حسن مجتبی (ع) و اطرافیان خائن آن امام همام و مظلوم است. نویسنده صرفاً وقایع را از زاویه دید موجودی خطرناک به نام «محمدبن اشعث» و دربارۀ زندگانی و تصمیمات و موقعیت یکی از سگان دستآموز آلیهود به نام «شمر» بیان کرده است. هدف این کتاب ارائۀ ذهنیت درست برای تشخیص و کشف پدیدۀ شوم نفوذ است.
حاجی گفت: « خودمون باید وارد عمل بشیم و این شرطها را قبول کنیم و حتی اجرایی و عملیاتیش کنیم تا نگاهها و اشارهها به سمت آقا نره! اینجوری حتی اگه آقا قلباً ناراضی هم باشه، اما نمیتونه خودش رو هم به دعوای داخلی مشغول کنه و هم به دعوای خارجی! ما که جام زهر خوراندنمون مَلَسه! اصلاً گردن ما! ولی بذار تاریخ بنویسه که ما با دشمن نشستیم و بستیم و گول خوردیم. اما آقا بدبین بود و نمیذاشت و به خاطر ما کوتاه اومد! رفقا تنها راه برگردوندن کلاف پیچیده اداره کشور به دست مدیریت اصلیش، کم کردن دعواهاست وگرنه من عاشق بریدن سر دو تا دیپلماتِ جاسوسزادهای هستم که امروز وقتی اومدن، اوّلش برام انگشتر و عطر آوردن و وقتی میخواستن برن، احساس میکردم نه تنها انگشتر تو دستم نیست، بلکه انگشتمو قطع کردن و با خودشون بردن! اصلاً همه چیز تقصیر من! من بَد! من گنهکار! من سازشکار! اما اجازه بدین با برداشتن سایه جنگ، اوّل به زیرساختها برسیم و بعدش پدرِ پدرِ پدر سگ دشمن رو از گور و کفن بکشیم بیرون و آتیش بزنیم!»
عالی بود . آقای مظلوم مقتدرم